♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
روزی یکی از همسایه ها برای گرفتن الاغ ملا نصرالدین به پیش ملا نصرالدین آمد
و از او خواست تا الاغش را دو سه روزی به او قرض بدهد
ملانصرالدین هم شروع کرد به گفتن اینکه به جان عزیزت الاغ را به یکی از دوستان دادم که تا چند روزی پیش او باشد
*malos* *malos*
در همین لحظه الاغ بخاطر شنیدن صدای ملانصرالدین شروع به عر عر داخل طویله میکنه
:khak: :khak:
و همسایه رو به ملانصرالدین میکند و میگه
بابا دمت گرم نمیخوام الاغت رو بخورم که این کارا رو میکنی ، من نمیدونم حرف تو رو باور کنم یا عر عر الاغت که از طویله خونه ات میاد
*talab* *talab*
ملانصرالدین جواب میده میگه
من از شما توقع نداشتم که اینطوری برخورد کنی و حرفه منه پیره مرد که عمری از من گذشته رو قبول نکنی
و حرف این الاغه خره بی شعور رو باور کنی
*ey_khoda* *ey_khoda*